!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
|
|
لیلی قصه اش را دوباره خواند برای هزارمین بار و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرد . . . . . ! لیلی گریست و گفت : کاش اینگونه نبود . . خدا گفت : هیچکس جز تو قصه ات را تغیر نخواهد داد .لیلی قصه ات را عوض کن . .لیلی اما میترسید .لیلی به مردن عادت داشت . تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود . .! خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد . دنیا لیلی زنده میخواهد .. لیلی آه نیست لیلی اشک نیست لیلی معشوق مرده در تاریخ نیست . . لیلی زندگیست . . لیلی زندگی کن . اگر لیلی بمیرد دیگر چه کسی لیلی دنیا بیاورد. .؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد . . ؟ چه کسی طعم نور را در سفره ی خوشبختی بچیند . . ؟ چه کسی غبار اندوه را از باغچه ی زندگی بروید . . ؟ چه کسی پیراهن عشق را بدوزد . . .؟ لیلی قصه ات را دوباره بنویس . . لیلی به قصه اش برگشت اینبار نه به قصد مردن که به قصد زندگی . آن وقت به یاد آورد که دنیا پر بود از لیلی های ساده ی گمنام . . . . . . . . . !
نظرات شما عزیزان: برچسبها: |